صدای جمهوری اسلامی ایران

كتاب «طواف و عشق» نوشته اكرم حسین‌زاده(امیدوار) است. این كتاب داستان عشق هومن است و ماجراهایی كه از سرش گذرانده است.

درباره كتاب طواف و عشق:

طواف و عشق حكایت زندگی هومن رستگار است، داستان از آنجا آغاز می‌شود كه او خود را برای رفتن به سفر حج آماده می‌كند اما در این میان با پیشنهادی غیرمنتظره از سوی آقای كمالی مدیر كاروان و دوست قدیمی خانوادگی‌شان مواجه می‌شود كه باعث می‌شود مقاومتی كه سال‌ها در برابر ازدواج داشته شكسته شود. طواف و عشق سفری معنوی را به تصویر كشیده كه با توصیفات زیبای نویسنده از مراسم و اعمال حج ما نیز با شخصیت‌ها همراه می‌شویم. ما در داستان به گذشته می‌رویم و خاطرات كم‌كم گره داستان را برای ما باز می‌كند. داستان بسیار روان است و باعث می‌شود سرعت خواندن زیاد باشد. نویسنده با مهارت به موضوع اعتماد پرداخته و به گونه‌ای این مسئله را در داستان گنجانده كه اصلا موجب انحراف از مسیر عاشقانه‌ آرام داستان نشده است.


بخشی از كتاب طواف و عشق:

- اصلا مگه تو اجازه می‌دی دل آدم برات تنگ بشه. هر روز هر روز این‌جایی، نمی‌دونم این رضای بیچاره برا چی زن گرفته، مردا همه یه بار روز عروسی زنشون رو از خونه پدر زن می‌برن خونه خودشون اما این طفلك هر شب عروسش رو می‌بره خونش! صبح كه می‌شه دوباره این‌جایی خودمونیم‌ها عین كش می‌مونی تا ولت می‌كنن بر می‌گردی سر جای اول...
هدیه با عصبانیت بالش را از روی تخت برداشت و به سرو كله هومن كوبید. برادرش بدون این‌كه درصدد تلافی باشد، با حوصله و خندان بالش را از دست هدیه بیرون كشید:
- حرف حق تلخه خب!
برافروخته نیم خیز شد:
- یعنی من تو رو می‌كشم.
و با این حرف به طرف برادرش حمله كرد. بعد از این كه از جنگ تن به تن خسته شدند هر دو نفس‌نفس زنان روی تخت نشستند. هدیه گفت:
- هومن؟
- هان؟
- هان نه و بله...كی بزرگ می‌شی تو؟
- بله خواهر بزرگه!
با این‌كه فقط یازده ماه با هم تفاوت سنی داشتند. اما همین یازده ماه هم كافی بود كه هدیه همیشه احساس بزرگی كند از بچگی با هم دوستان خوبی بودند. بعد از ازدواج هدیه هم، با حضور دائمی او، این احساس چندان تغییری نكرده بود. با این تفاوت كه حال او یك دختر بچه سه ساله شیرین و خوردنی داشت كه هومن از دیدنش هیچوقت سیر نمی‌شد. شوهر او رضا هم مرد خوب و سنگین و با حوصله‌ای بود كه تقریبا به هر ساز زنش می‌رقصید. نه این‌كه توان مقابله نداشته باشد نه، بلكه علاقه‌اش به هدیه او را چنین مطیع ساخته بود. هرچند هدیه هم حد و حدود خود را می‌دانست.
هدیه مكثی كرد، حرفی كه می‌خواست بزند زیاد آسان نبود. برادرش زیاد در این مورد خاص سر سختی از خود نشان می‌داد. نفسی گرفت و گفت:
- هومن نمی‌خوای یه كم نرمش نشون بدی؟
سریع گارد گرفت:
- هدیه خواهش می‌كنم دوباره شروع نكن.
خواهر بود، دلش می‌سوخت. برادر همه چیز تمامش، یك چیز كم داشت:
- برادر من دیگه سنی ازت گذشته، داری كم كم سی و پنج ساله می‌شی. آخه تا كی می‌خوای این‌جوری زندگی كنی؟
كلافه دستی به موهایش كشید:
- هدیه به خدا خسته‌ام، روز بدی داشتم.
دلگیر سری تكان داد:
- تو كه همیشه خدا خسته‌ای. پس كی دو كلام حرف حساب می‌شه باهات زد آخه!
هومن با گفتن:
- حرف حساب!!

مرتبط با این خبر

  • معرفی كتاب هفت روز (خاطرات اسارت)

  • معرفی كتاب «درخت بلوط»

  • معرفی كتاب «من زنده‌ام»

  • شاخص های مكتب شهید سلیمانی

  • معرفی كتاب «صد و هفتاد و ششمین غواص»

  • معرفی كتاب حلقه‌ی وصل

  • حاج قاسمی كه من می‌شناسم، روایت رفاقت چهل ساله

  • «حسن یوسف»

  • "این مرد پایان ندارد"

  • كتاب شاهرگی برای حریم؛ حمید رضا اسداللهی