صدای جمهوری اسلامی ایران

حسن شیردل و حسین شیردل در كتاب «زمین ناله می‌كند» خاطرات محمود شیرافكن، ابتدا وجه معنوی شخصیت این بزرگوار را شرح داده‌اند و سپس روند زندگی وی را از ورود به بسیج تا رسیدن به جایگاه فرماندهی مورد مطالعه قرار می‌دهند.

درباره كتاب زمین ناله می‌كند:

جنگ را از دو نگاه می‌توان بررسی كرد. از یك نگاه توپ و تانك، موشك و خرابی‌، بیچارگی و دربه‌دری، و نابودی و سیاهی است كه مورد نفرت و از نگاه دیگر پیروزی و فتح، صبر و استقامت و نورانیت است كه مورد اقبال عموم می‌باشد. بسیار نیكوست نگاهی رحمانی و لطیف به جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس داشته باشید كه در این نگاه زینبی، «ما رایتَ الّا جَمیلا» معنا پیدا خواهد كرد.





در بخشی از كتاب زمین ناله می‌كند می‌خوانیم:

رسیدیم مریوان، پادگان توحید. ما را گروهان‌بندی كردند و دسته‌ها را مشخص كردند. گیلانی‌ها اخلاقی دارند، شبیه ترك‌ها؛ همه با هم به زبان محلی صحبت می‌كنند. فقط چندتایی از بچه‌های دوره آموزشی با ما آمده بودند؛ بقیه به مناطق دیگر رفتند. ظاهراً اسامی نیروهای نمونۀ دوره آموزشی را به پادگان داده بودند. همان روزهای اول با من صحبت كردند و گفتند:

بیایید، مسئولیت بگیرید.

آقاجان، ما اولین بارمان است، چیزی بلد نیستم.

اما اصرار داشتند كه ما تشخیص می‌دهیم و در این مورد شما دخالت نكنید. مسئولیت دسته را گرفتم و با بچه‌ها سریع جور شدم؛ آن هم بچه‌های گیلان كه بچه‌های باحالی بودند و از لحاظ معنوی كم نمی‌آوردند. از همان روزهای اول، چون بین بچه‌ها مداح نبود، كمیل خواندن‌هایم را شروع كردم. زیارت عاشورا هم می‌خواندم. معمولاً در جبهه، بچه‌ها به فرماندهانشان احترام خاصی می‌گذاشتند. دیگر دعا خواندنم هم مزید بر علت شده بود. كم‌كم چون روحانی نداشتند، پیش‌نماز هم ‌شدم.

دیگر مثل قبل‌، از هر چیزی بدم نمی‌آمد. این حالت‌ها و توجه بچه‌ها، باعث شد بیشتر مواظبِ حركاتِ خودم باشم؛ اما هنوز ته‌ ماندۀ آن را با خودم داشتم. نمی‌توانستم به این زودی‌ صورتم را عوض كنم، یا لهجه‌ام را تغییر دهم. آن وسواس‌ها و گاهی رسیدن به وضعیت ظاهری یا اعتراض بچه‌ها به خاطر بهداشت، هر چند وقت یك‌بار پیش می‌آمد؛ به‌خصوص به غذاها در جبهه حساس بودم. ‌ آن غذاها زیاد باب طبع من نبود؛ مثلاً ساچمه پلو (عدس پلو) یا برنج خشك نمی‌خوردم. می‌رفتم و از شهر چیزی می‌خریدم و خودم را سیر می‌كردم.

در این مدت‌ آموزش‌های آمادگی برای عملیات، كار هر روزمان بود. در بین ما یك پاكستانی هم بود كه برای خواندن دروس حوزوی وارد ایران شده بود.

مرتبط با این خبر

  • «پیا یَل»

  • هزار جان گرامی

  • تعظیم به سردار دل‌ها

  • متولد مارس

  • از چیزی نمی ترسیدم

  • مدرسه درس آموز حاج قاسم

  • معرفی كتاب «اعجاز ده سردار»

  • سلیمانی‌ها

  • سردار همیشه قهرمان

  • معرفی كتاب «قصه ننه علی»