كتاب اعجاز ده سردار نوشتهی زهرا سلیم فر، داستانی جذاب با مضمون جنگ است كه زندگی مدافعان حرم را با حال و هوایی عاشقانه روایت میكند و دفاع از آرمانهای دینی و مذهبی را به زیباترین شكل به ما یادآور میشود.
در بخشی از كتاب اعجاز ده سردار میخوانیم:
شب شده بود ساعت 10 بود علی هم كه انگار دیگه حوصلهاش سر رفته بود رفت كنار پدرش تا ببینه كی قراره برگردن خونه؟ علی با بیحالی: بابا 1ماهه دیگه مدرسم شروع میشهها كی بر میگردیم؟ احمد: میخواستم باهات حرف بزنم علی سوالی به احمدعلی نگاه كرد: چی؟ یعنی در مورد چی؟ احمدعلی آروم دستشو گذاشت رو شونهی علی و گفت: ببین بابا مادرت باید پیش مار بزرگت بمونه حالش اصلا خوب نیست نمیتونیم ولش كنیم علی با ناراحتی سرشو پایین انداخت: آره شما هم میخواین من از دوستام دست بكشم بابا تو كه میدونی من چقدر احسانو دوست دارم من اینجا چطوری عادت كنم؟ بابا برام سخته احمد دستاشو دور صورت علی حلقه كرد: بابا منم میدونم ولی میگی چی كار كنم؟ مامانت گناه داره یعنی تو راضی میشی مادرت اذیت بشه؟ علی نگاهی به پدرش كرد و گفت: نه. معلومه نمیخوام اذیت شه...