مرتضی صمدیه همزمان در 2 جبهه میجنگید؛ یكی مبارزه با رژیم شاه و دیگری هم نفاق درون سازمان مجاهدین. وقتی در دادگاه از او پرسیدند: برای چه این كارها را كردی، گفت: برای تحقق حكومت اسلامی دست به مبارزه زدم.
خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: از خردادماه سال 1342 تا 12 بهمنماه سال 1357 افراد، شخصیتها و گروههای مختلفی برای تحقق انقلاب تلاشهای زیادی كردند؛ منتها برخی گروهها به مرور زمان تغییر ماهیت دادند و با ورود افكار انحرافی و ماركسیستی راه خودشان را از ملت مسلمان جدا كردند؛ مانند سازمان مجاهدین كه در ابتدا ماهیت اسلامی داشت و به مرور زمان با تغییر ایدئولوژی به سازمان مجاهدین خلق تبدیل شد. برخی از اعضای اصلی این سازمان، این تغییر استراتژی را تاب نیاوردند و به مخالفت علنی با سازمان پرداختند؛ افرادی نظیر مرتضی صمدیه لباف كه سرنوشت جالبی دارد.
محسن صمدیه لباف كه در دوران هشت سال دفاع مقدس در اطلاعات سپاه اصفهان مشغول به خدمت بوده است، در گفتوگو با فارس به بیان زوایای مختلف زندگی برادر شهیدش به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد شهادتش پرداخته است كه با هم میخوانیم:
مرتضی دانشجو سال آخر فیزیك اتمی بود
مرتضی صمدیه در خانوادهای مذهبی و 10 نفره، متشكل از 6 برادر و چهار خواهر، در سال 1325 در اصفهان به دنیا آمد. او فرزند ششم خانواده بود. مرتضی از من 14 سال بزرگتر بود. پدرم در بازار مغازه داشت و در سال 1350 از دنیا رفت. داداش مرتضی دانشجو سال آخر رشته فیزیك اتمی دانشگاه آریامهر (شریف) بود. او از سال 1350 وارد سازمان مجاهدین شد.
حكم اخراج مرتضی صمدیه از سازمان مجاهدین
اوایل كار، مجاهدین دارای تفكرات اسلامی بودند و بعدها تفكرات ماركسیست به سراغ آنها آمد و تقریباً از سال 1352 به بعد این افراد عملاً ماركسیست شدند. دیگر نزد آنها قرآن و نهج البلاغه جایگاهی نداشت و در قفسههای كتاب آنها، كتابهای ماركس جای كتابهای مذهبی را گرفت. به همین علت شهید صمدیه و شهید واقفی با سازمان اختلاف پیدا كردند و بر مسلمان ماندن اصرار داشتند و به خاطر همین اعتقادات این 2 نفر از سوی سازمان طرد شدند. (گوشهای از زندگی این 2 نفر در فیلم سیانور نمایش داده شده است).
از خانه مخفی تا ساخت مواد منفجره!
از موقعی كه داداش مرتضی عضو سازمان شده بود، كمتر به دیدار ما میآمد، اما نامههایش كه شامل بیانیهها و اعلامیههای امام بود، به دستمان میرسید. البته مادرم به خاطر اینكه ممكن بود ساواك به منزلمان حمله كند، نامهها را برای مطالعه برای دیگران میفرستاد. در آن زمان برادرم زندگی مخفی داشت و به اصطلاح كمتر آفتابی میشد. خانهای را در خیابان امام خمینی (سپه غربی) اجاره كرده بود و در این مدت هم طرز كار با سلاحهای گرم و مواد منفجره را فرا گرفته بود.
ترور مرتضی ناكام ماند
وقتی اعضای سازمان متوجه میشوند مرتضی صمدیه و شریف واقفی همچنان مذهبی باقی ماندهاند، نقشه ترور آنها را میكشند. روز سهشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1356 واقفی ترور شد، اما داداش مرتضی چون مسلح بود، توانست تیراندازی كند و خودش را نجات دهد، منتها 2 تیر به او اصابت كرد و زخمی شد. بعد از زخمی شدن، مرتضی خودش را به منزل برادرم رساند و خواست كه او را به بیمارستان ببرد.
بعد از ماهها بیخبری، جراید قاصد خبر شدند
در طول مسیر هم داداش مرتضی از برادرم خواست وقتی او را به بیمارستان رساند، فوری بیمارستان را ترك كند تا دستگیر نشود. او گفت: این را هم بدان كه من نه كسی را كشتهام و نه ردی از خودم به جای گذاشتهام. اما این را میدانم كه مرا میكشند. شاید این آخرین دیدار ما باشد. فردای آن روز برادرم، یكی از آشنایان را برای پرسوجو به بیمارستان سینا فرستاد تا اطلاعاتی از آقا مرتضی به دست بیاورد. اما تنها متوجه شد كه او را از بیمارستان بردهاند. پس از آن هم، تلاش چهار ماهه خانواده برای پیدا كردن مرتضی نتیجه نداد و آنها از طریق جراید متوجه دستگیری او و 10 نفر دیگر شدند.
داداش مرتضی هنگام دستگیری به ساواك گفته بود كه توسط دوستانش ترور شده است. او توانست به مدت چند روز ساواك را فریب دهد، منتها با دستگیری دوستانش و اعضای سازمان، ماهیت او در عملیاتها لو رفت و در نهایت حكم اعدام برای او در نظر گرفتند.
كارهایی كه مرتضی صمدیه برای مقابله با ظلم پهلوی انجام داد
داداش مرتضی در عملیات مبارزاتی مختلفی حضور داشت كه در این عملیاتها چند بار با ماموران مسلح ساواك درگیری پیدا كرد، اما توانست از دست آنها جان سالم به در ببرد:
ـ اسفندماه سال 1352 در انفجار دفتر شركت انگلیسی «ری مكنزی»؛ این انفجار درست در روزی به وقوع پیوست كه سلطان قابوس (شاه عمان) وارد تهران شد.
ـ انفجار یكی از دكلهای برق جاده كرج؛ در اوایل تیرماه سال 1353 پست برق كارخانه ایرانا به وسیله تیمی كه مرتضی در آن فعالیت داشت منفجر شد. این انفجار فقط به منظور اعلام پشتیبانی از مبارزات كارگران كارخانجات ایرانا و جیپ لندرور انجام گرفت.
ـ 29 خردادماه سال 1353 در انفجار پاسگاه ژاندارمری كاروانسرا سنگی؛ این پایگاه در سركوبی تظاهرات حقطلبانه كارگران نقشی فعال داشت.
ـ 26 اسفندماه سال 1353 اعدام انقلابی سرتیپ زندیپور كه رئیس كمیته ساواك
ـ انفجار دكل شیراز در جشن های 2500 ساله شاهنشاهی
- همكاری در ترور 2 مستشار نظامی نیروی هوایی آمریكا به نام «سرهنگ شِفِر» و «سرهنگ ترنر»
حاضر نشد قید اعتقاداتش را بزند
زمانی كه داداش مرتضی دستگیر شد، او همزمان در 2 جبهه میجنگید، یكی مبارزه با رژیم شاه و دیگری هم نفاق درون سازمان مجاهدین. وقتی در دادگاه از او پرسیدند: برای چه این كارها را كردی؟ او گفت: من به معتقد به اعتقادات اسلامی بودم و برای تحقق حكومت اسلامی دست به مبارزه زدم. این موارد را هم در وصیتنامه گفته بود.
جنازهای در كار نبود
بالاخره وقتی متوجه دستگیری مرتضی شدیم به هر دری زدیم تا خبری از او بگیریم، اما فایدهای نداشت. به ما میگفتند: برادرتان خرابكار است و ملاقات با او اگر محال نباشد، به همین سادگیها نیست. بعد از گذشت چند ماه دیگر خبر اعدامش را از تلویزیون و روزنامهها متوجه شدیم. وقتی هم برای دریافت جنازهاش مراجعه كردیم، متوجه شدیم جنازه او در پزشك قانونی نیست. حتی به كمیته ضدخرابكاری رفتیم، اما هر بار یك جوابی به ما دادند: ما جنازهای به این اسم نداریم! یا جنازه برادرتان در قم دفن شده است!
آزار و اذیتهای خانواده آقا مرتضی از سوی ساواك
پدر و مادرم از همان دوران كودكی به ما قرآن و احكام را یاد دادند. كلاً خانواده ما، خانواده معتقدی است به طبع آن هم داداش مرتضی فردی بسیار مذهبی بود. او وقتی ظلمهای مستشاران آمریكایی علیه مردم را دید، نتوانست طاقت بیاورد و به مبارزه روی آورد. خانوادهام با دیدن اخبار و تلویزیون متوجه برگزاری دادگاه آقا مرتضی شدند. در همان زمان ساواك به خانهمان حمله كرد. هیچ یك از اعضای خانواده حق نداشت از اصفهان خارج شود. كلاً خانوادهام درباره سرنوشت داداش مرتضی در بایكوت خبری بود. در تمام آن زمانی كه او در زندان بود، اجازه ملاقات با او نداشتیم. بعد از اعدامش نیز اجازه برگزاری مراسم نداشتیم.
سوء استفاده سازمان مجاهدین از شرایط سیاسی سال 1354
وقتی انقلاب شد و اسناد به دست انقلابیون افتاد تازه ما در جریان كامل سخنان آقا مرتضی در دادگاه و كمیته ضدخرابكاری قرار گرفتیم. فهمیدیم داداش مرتضی تا آخر عمرش بر اعتقادات مذهبیاش مُصرّ بوده و حتی از رهبران سازمان مجاهدین خلق هم تبری جسته و خود سازمان باعث كشته شدن برادرم شده است. البته این را بگویم كه قبل از انقلاب، سازمان، شهید شریف واقفیه را به عنوان خائن شماره یك و شهید مرتضی صمدیه را به عنوان خائن شماره 2 معرفی كرده بود. حتی اعلام كرده بودند این 2 نفر از كادر رهبری سازمان بودند كه از سازمان جدا شدند و با رژیم پهلوی همكاری كردند! در حالی كه درست نبود. شخصی به نام وحید افراخته پس از دستگیری از سوی ساواك در همان ساعت ابتدایی اعضای سازمان را لو داد و او بود كه با رژیم پهلوی همكاری كرد.
حاج آقا از قرآن جدا شدیم، به این روز افتادیم
بعدها برایمان نقل كردند كه وقتی آیتالله طالقانی در كمیته مشترك بازداشت بود، بدون اجازه به بالین مرتضی رفت و داداش مرتضی پرسید كه صمد! چه شد؟ چرا این طور شد؟ مرتضی جواب داده بود: حاج آقا از قرآن جدا شدیم، به این روز افتادیم. این سخنان نشان از اعتقادات راسخ برادرم دارد.
این موارد هم به صورت صریح در وصیتنامه داداش مرتضی آمده است: وصیت من به مادر و برادر و خواهرانم این است كه هرگز از قرآن و خاندان عصمت و طهارت فاصله نگیرید، زیرا سعادت و رستگاری در همین است. از برادران و خواهرانم خواهش میكنم برای من 10 ماه روزه قرضی بگیرند، چون وضع مزاجی من سالم نبود كه بتوانم خودم بگیریم و خواهش دیگرم این است كه من را اگر گناهی در حق شماها كردهام ببخشید، مخصوصاً از مادرم طلب بخشش دارم.
وقتی منزل پدری مرتضی صمدیه پاتوق منافقین شد!
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی كه هنوز غبار برخی از فتنهها كنار نرفته بود، اعضای سازمان مجاهدین از شرایط آن روزها استفاده كرد و خودشان را به منزل ما در اصفهان رساندند. در واقع منزل پدری من پاتوق آن افراد شده بود و دائم در رفت و آمد بودند. پرچم و آرم سازمان هم عوض شده بود. افرادی مانند آقای تدین و موسی خیابانی هم حضور داشتند. ما بعد از یك هفته دیدیم كه رفتار و عملكرد آنها مبتنی بر اسلام نیست. دختر و پسر به هم دست میدادند، حتی نماز خواندنشان هم فرق میكرد.
برادر بزرگترم بعد از یك هفته با احترام عذر آنها را خواست و بیرونشان كرد. وقتی ما آنها را از منزلمان بیرون كردیم، سازمان ما را تهدید كرد، اما ما قاطعانه جواب دادیم راه و مسلك آنها را قبول نداریم. وقتی افراد سازمان مجاهدین در چهارراه فلسطین، در یكی از ساختمانهای وقفی دفتر زدند، چند بار تلاش كردند با خانوادهام ارتباط برقرار كنند، اما چون ما دیدیم با اعتقادات مذهبی ما فاصله دارند دعوت آنها را قبول نكردیم و قطع رابطه كردیم.
این تغییر منش و رفتار آنها در سالهای ابتدایی دهه 60 به خوبی خودش را نشان داد. اعضای این گروه دست به ترور رئیس جمهور ، رئیس قوه قضاییه و اعضای حزب جمهوری زدند. اعمال و رفتارشان جوری نبود كه مردمپسند باشد و مردم آنان را بپذیرند و به همین خاطر طرد شدند.
درباره این شهید بیشتر بدانید
مرتضی صمدیه لباف، از اعضای مسلمان سازمان مجاهدین در سال 1325 در یك خانواده كاملا مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد. او كه در اردیبهشتماه سال 1354 با خیانت اعضای تغییر ایدئولوژی داده سازمان از سوی ساواك دستگیر شده بود، پس از ماهها زندان، بازجویی، پروندهسازی و شكنجه در كمیته مشترك ضدخرابكاری از سوی دادگاه به اعدام محكوم شد و به همراه 9 نفر دیگر از اعضای سازمان مجاهدین در سن 27 سالگی در روز چهارم بهمنماه سال 1354 به شهادت رسید؛ در حالی كه اصلاً مشی این سازمان را ـ كه بعدها به سازمان منافقین معروف شد ـ قبول نداشت.
پایان پیام/